Best worng
1
Part 25
•ویو سومی•
چشامو که باز کردم از اینکه پیش بورام نبودم تعجب کردم این ور اون ور رو که دیدم...بعله کنار این اقا سردم اخه مگه یکم باهام گرم میگرفت چی میشد؟ ولی خدایی خیلی جذاب بود یا شایدم من اینطور فکر میکنم همینجوری خیره صورتش شده یودم.. به خودم که اومدم بیخیالش شدم داشتم میرفتم پایین که دستمو گرفت پرت شدم کنارش اومد روم(وزنشو روش ننداخت)
تهیونگ:حالا نگام کن
قلبم داشت از قفسه سینم میومد بیرون حتی نمیتونستم پاشم
سومی:ولم کن
تهیونگ:چرا مگه نگفتی سرد نباشم
سومی:من کی همچین حرفی زدم؟
تهیونگ:حالا
داشت اروم اروم سرشو نزدیکم میکرد فاصله بینمونو با میلی متر هم نمیشد فهمید چشاش بین دوتا چشام میگشت
تهیونگ:این همه خوشگلی چجوری توت جا شده
سومی:به تو...
نذاشت حرفم کامل شه که لبا*شو گذاشت رو لبا*م بعد از چند ثانیه باهاش همکاری کردم جوری م*ک میزد احتمال اینکه لبام کبود شه زیاد بود داشتیم ادامه میدادیم که صدای باز شدن در توجمونو جلب کرد..ای لعنت بهت بورام
تهیونگ:میشه بری چند دیقه دیگه بیای؟
بورام:ع..عام.. سومی میبینمت
عوضی جوری لبخند زد که تهیونگ نگام کرد
تهیونگ:نظرت چیه شب ادامش بدیم(خنده)
خندیدمو گفتم
سومی:موافقم چون الان با هم میان بالا
از روم بلند شد و پاشدم و رفتیم پایین بورام جوری نگام میکرد که خجالت میکشیدم از کارم
کوک:خوش گذشت؟
سومی:بورام 5دیقن نشد اومدی پایینا
بورام:یکی از استعدادامه دیگه
تهیونگ:کار خاصی نکردیم که فقط صمیمی شدیم
•ویو بورام•
برای اینکه حرص سومی رو درارم گفتم
بورام:یا جونگکوک اینجا گوشگیر نداری اینجوری که معلومه اینا شب صمیمی تر میشن
جونگکوک اومد سمتم و در گوشم گفت
کوک:فکر کنم دوهفته ات تموم شد پس با کاریی که شب قراره انجام بدیم بعید میدونم لازم باشه
زدم به قفسه سینش که خندید
°فلش بک به بعد صبحونه°
تهیونگ و کوک رفته بودن محله کارشون منو سومی هم که تو خونه پوسیدیم
سومی:حوصلم سر رفته
بورام:منم
سومی:میگم بریم ببینیم اون دری که کنار حوض بود چیه؟
بورام:ایول بریم
رفتیم کنار اون در نمیدونم چرا احساس میکردم توش جنه
بورام:سومی یکم ازم فاصله بگیر اگه توش چیزی بود سر یه فرار کنیم
سومی:ب.. باشه
نزدیکتر که شدیم نظرم عوض شد
بورام:اصل توی یا اول برو
سومی:تو از بزرگتری پس بفرما
بورام:تا دیروز کوچیک بزرگ حالیت نمیشد الان که میترسی میگی برم؟
سومی:کی گفته میترسم؟
بورام:بیخیال
دقیقا جلوی اون در بودیم
سومی:بورام اینکه بازه!
بورام:خب که چی
سومی:اخه دیروز با زنجیر بسته بود
ی چوب برداشتم و پرت کردم سمتش که نخورد به در یکی دیگه بزرگتر برداشتم که صدای بزرگی داد برگشتم سمت سومی
بورام:الکی نگران بودیما چیزی نیست که توش
سومی:ع.. عام... بورام اصلا نترس و تکون نخوره
بورام:مسخره بازی جدیده سومی خانم؟
سومی:بورام دارم جدی میگم تکون نخور
سومی همیشه عادت داشت تو موقعیت های حساس سر به سرم بزاره که بعدش بهم بخنده ولی مگه این بار باور میکردم...انقدر ترسیده بود که مجبور شدم برگردم وقتی برگشتم با چیزی که دیدم شک کردم شلوارمو خراب نکرده باشم
Part 25
•ویو سومی•
چشامو که باز کردم از اینکه پیش بورام نبودم تعجب کردم این ور اون ور رو که دیدم...بعله کنار این اقا سردم اخه مگه یکم باهام گرم میگرفت چی میشد؟ ولی خدایی خیلی جذاب بود یا شایدم من اینطور فکر میکنم همینجوری خیره صورتش شده یودم.. به خودم که اومدم بیخیالش شدم داشتم میرفتم پایین که دستمو گرفت پرت شدم کنارش اومد روم(وزنشو روش ننداخت)
تهیونگ:حالا نگام کن
قلبم داشت از قفسه سینم میومد بیرون حتی نمیتونستم پاشم
سومی:ولم کن
تهیونگ:چرا مگه نگفتی سرد نباشم
سومی:من کی همچین حرفی زدم؟
تهیونگ:حالا
داشت اروم اروم سرشو نزدیکم میکرد فاصله بینمونو با میلی متر هم نمیشد فهمید چشاش بین دوتا چشام میگشت
تهیونگ:این همه خوشگلی چجوری توت جا شده
سومی:به تو...
نذاشت حرفم کامل شه که لبا*شو گذاشت رو لبا*م بعد از چند ثانیه باهاش همکاری کردم جوری م*ک میزد احتمال اینکه لبام کبود شه زیاد بود داشتیم ادامه میدادیم که صدای باز شدن در توجمونو جلب کرد..ای لعنت بهت بورام
تهیونگ:میشه بری چند دیقه دیگه بیای؟
بورام:ع..عام.. سومی میبینمت
عوضی جوری لبخند زد که تهیونگ نگام کرد
تهیونگ:نظرت چیه شب ادامش بدیم(خنده)
خندیدمو گفتم
سومی:موافقم چون الان با هم میان بالا
از روم بلند شد و پاشدم و رفتیم پایین بورام جوری نگام میکرد که خجالت میکشیدم از کارم
کوک:خوش گذشت؟
سومی:بورام 5دیقن نشد اومدی پایینا
بورام:یکی از استعدادامه دیگه
تهیونگ:کار خاصی نکردیم که فقط صمیمی شدیم
•ویو بورام•
برای اینکه حرص سومی رو درارم گفتم
بورام:یا جونگکوک اینجا گوشگیر نداری اینجوری که معلومه اینا شب صمیمی تر میشن
جونگکوک اومد سمتم و در گوشم گفت
کوک:فکر کنم دوهفته ات تموم شد پس با کاریی که شب قراره انجام بدیم بعید میدونم لازم باشه
زدم به قفسه سینش که خندید
°فلش بک به بعد صبحونه°
تهیونگ و کوک رفته بودن محله کارشون منو سومی هم که تو خونه پوسیدیم
سومی:حوصلم سر رفته
بورام:منم
سومی:میگم بریم ببینیم اون دری که کنار حوض بود چیه؟
بورام:ایول بریم
رفتیم کنار اون در نمیدونم چرا احساس میکردم توش جنه
بورام:سومی یکم ازم فاصله بگیر اگه توش چیزی بود سر یه فرار کنیم
سومی:ب.. باشه
نزدیکتر که شدیم نظرم عوض شد
بورام:اصل توی یا اول برو
سومی:تو از بزرگتری پس بفرما
بورام:تا دیروز کوچیک بزرگ حالیت نمیشد الان که میترسی میگی برم؟
سومی:کی گفته میترسم؟
بورام:بیخیال
دقیقا جلوی اون در بودیم
سومی:بورام اینکه بازه!
بورام:خب که چی
سومی:اخه دیروز با زنجیر بسته بود
ی چوب برداشتم و پرت کردم سمتش که نخورد به در یکی دیگه بزرگتر برداشتم که صدای بزرگی داد برگشتم سمت سومی
بورام:الکی نگران بودیما چیزی نیست که توش
سومی:ع.. عام... بورام اصلا نترس و تکون نخوره
بورام:مسخره بازی جدیده سومی خانم؟
سومی:بورام دارم جدی میگم تکون نخور
سومی همیشه عادت داشت تو موقعیت های حساس سر به سرم بزاره که بعدش بهم بخنده ولی مگه این بار باور میکردم...انقدر ترسیده بود که مجبور شدم برگردم وقتی برگشتم با چیزی که دیدم شک کردم شلوارمو خراب نکرده باشم
- ۱۱.۳k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط